داستان در یک روز تابستانی جریان دارد و نویسنده در مسیر رویدادهای قصه و رویارویی قهرمان آن با اتفاقهای پیرامونش به برخی از مشکلات اجتماعی امروز ما چون فقر و نداری و رنج بیپایان جانبازان جنگ هشت ساله نیز اشاره میکند.
داستان امپراتور کوتوله ی سرزمین لی لی پوت در دنیای امروزی میگذرد و فضای یک زندگی متوسط شهری را به خوبی به تصویر میکشد. نام کتاب از شخصیت داستان سفرهای گالیور الهام گرفته شده است که این نام در مواجهه با جعبه کادوپیچشده زیبا با روبانی طلایی که در آسانسور پیدا میشود به ذهن خیالپرداز آیدا خطور میکند. او خود را گالیور تصور میکند که خم میشود و جعبه را از زمین برمیدارد. شخصیتهای داستان هر کدام رویاها و خیالهای خود را در جعبه میبینند، جعبهای که اسمی رویش نوشته نشده باشد میتواند از آنِ هر کسی باشد و باز کردن جعبه شاید با اتفاقی عجیب همراه شود.
فصلهای داستان به ترتیب اعداد بزرگ و از میلیون به بالا شمارهگذاری شده است. آیدا و آوا پلههای ساختمان را با این اعداد نامگذاری میکنند و نویسنده از زبان آیدا میگوید: «به خاطرِ پروازهای بلند/ عددها را از میلیون به خاطر بسپار/ میلیون، بیلیون، ترلیون…»
زبانِ کتاب ساده و روان است و نویسنده از در هم آمیختن رویاهای شخصیتهای داستان با رخدادهای زندگی آنان و با شکستن مرز خیال و واقعیت، خواننده نوجوان را برای خواندن داستانهایی با روایت غیرخطی آماده میکند.
درباره نویسنده کتاب امپراتور کوتوله ی سرزمین لی لی پوت
جمشید خانیان داستاننویس و نمایشنامهنویس است. کتابهای او جوایز و افتخارات زیادی برایش به ارمغان آوردهاند؛ جایزهی ویژه شورای کتاب کودک، جایزه ربع قرن ادبیات دفاع مقدس، جایزه ادبی اصفهان، نشان لاکپشت پرنده و کتاب سال شهید غنیپور از آن جملهاند.
کتاب قلب زیبای بابور خانیان در سال ۲۰۰۵ در فهرست کلاغ سفید کتابخانه مونیخ و دو کتاب طبقهی هفتم غربی (نشر افق) و عاشقانههای یونس در شکم ماهی نیز در فهرست افتخارات IBBY قرار گرفتهاند.گزیده ای از کتاب
کلاغها روی تاج سپیدار در هم میلولند و به هم فشار میآورند. انگار آنجا تنها نقطه امن دنیاست آنها میتوانند رویش بنشینند و بیدغدغه قارقار کنند. تلفن زنگ میزند. دو تا از کلاغها، ناگهان از جا میپرند و هوا را میشکافند و به سمت ملخی که بزرگ و سبز است، پرواز میکنند. یکیشان در یک چشم بر هم زدن، قوسی به بدنش میدهد و سر و گردنش را جلو میکشد و ملخ را لای منقار درازش گیر میاندازد.
دارم با صدای بلند فکر میکنم. فکر فکر فکر… دارم فکر میکنم انگار مهم است که پشت آن روبان طلایی زیبا و کاغذی که نور روی آن بازتاب خیرهکنندهای دارد چیست. بمب؟…
و یا واقعاً امپراتور کوتوله سرزمین لیلیپوت؟